و ماه، در نیمه شبی به اندازه ی نیم قرن پیرتر شد.

ما به اندازه ی نیم قرن خسته تر شدیم.

حالا چه کسی می خواهد صدای جوانی ما را

از زیر خروارها خاکِ سرخِ گرم،

و ترک های زودهنگام پوستمان را

از زیر بوتاکس های پی در پی، بشنود؟

 

صدای ما را که در گورهای خانگی دفن شده ایم،

خواب هایمان را که در فکرهای خونین غرق شده اند،

و نفس هایی که در سینه ها حبس کرده ایم را،

چه کسی می خواهد بخت بگشاید؟!

 

من قول داده بودم که بخندم!

من پاییز را در میانه ی راه پشت سر گذاشته بودم.

می خواستم با کمی عطر سیب و طعم انگور پیروزی ام را جشن بگیرم!

بوی باروت؛ مشامم را پر کرد،

و باران، تمام نشانه های راهم را شست.

 

حالا این منم،

من؛ که مانده ام و یک دنیا راهِ مسدود!

و یک دنیا لبخندِ خشکیده ی مصلوب!

من مانده ام و یک قلب؛

که امیدهای واهی او را فرسود.

 

/.///-/

#نسیم_مکتبی

259| یک دنیا راه مسدود

264| قرار عاشقانه ی آب و آینه

263| در تکاپوی هر سوت قطار

  ,یک ,ی ,ام ,های ,مانده ,یک دنیا ,و یک ,که در ,را از ,می خواهد

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Health , Safety & Invironment زیبایی ساختمان آتشکار المنت فعالیتهای مالی وبلاگ لینک سیتی فروشگاه اینترنی جفیکا نوشته های یک حقوق خوان اندرلاب نما شیشه ای ساختمان انجام پروپوپزال پایان نامه